وی را نابینا ساخت و چون به مسجد میرفت، برادرزادهی خردسالش دست او را میگرفت و به مسجد میرساند و سپس میرفت و با بچهها بازی میکرد و چون برای شیخ کاری پیش میآمد، او را صدا میزد و او هم میآمد و نیازش را برآورده میساخت.
موضوعات مرتبط: مطالب اخلاقی
برچسبها: داتسان زیبا , نگاه آلوده , چشم چرانی , گناهان چشم
روزی در مسجد بود که احساس کرد چیزی در اطرافش آهسته میخزد، ترسید و پسربچه را صدا زد، ولی او با بچهها گرم بازی بود و پاسخ نداد، شیخ هم چشم به آسمان برافراشت و گفت: خدای من و سید و مولای من! تو از طرف خود احسان نمودی و چشمم دادی تا با آن نگاه کنم، ولی من ترسیدم که این چشم مایهی مصیبت من نشود، لذا از تو خواستم که آن را برگیری و تو نیز چنین کردی، ولی الآن میترسم که رسوا شوم، پس آن را به من برگردان.
خداوند متعال هم بیناییاش را به او برگرداند و با چشمِ بینا به خانهاش بازگشت.
نویسنده: ابن الجوزی (سلوة الاحزان، صص: ۴۳ـ۴۲).
موضوعات مرتبط: مطالب اخلاقی
برچسبها: داتسان زیبا , نگاه آلوده , چشم چرانی , گناهان چشم
تاريخ : شنبه بیستم مهر ۱۳۹۲ | 7:53 | نویسنده : علیرضا |


