چه سخت است .... وقتی پای مصنوعی جانبازی قفل می کند، نمی دانم تا به حال صحنه اش را دیده ای یا نه !!!
خنده تلخی می کند برای ضایع نشدن پیش ما، صورتش سرخ میشود ، صحنه را که می بینم .. من آب می شوم به جای او ... بلند میشوم .. پرواز می کنم ... برایش عصایش را بیاورم ... ولی نمی گذارد ...
نمی دانم چرا!!! .......... ولی دوست دارم از شرم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد ....
خاجی برای انکه رد گم کند و همچنان استوار باشد می گوید نه ممنونم خودم نشستم روی زمین، اصلا می خواستم بنیشنم .. هدفم نشستن بود ... برای آنکه با زبان بی زبانی بگوید هنوز می تواند بایستاد .. با یک پا !
به والله خنده تلخ او کمرم را می شکند ... مثل گلی پژمرده میشوم ..
از خودم بدم میاید ، از گناهانم متنفر می شوم ...من .. شده ام سد راه انقلاب با
کارهای مسخره ام ، شده ام عار و شین و زشتی شهیدان با این برنامه مسخره ام در زندگی ... به خودم نهیب می زنم . بس است دیگر گناهی که اخرش هیچ نیست
.. جانباز نشسته .. ساکت و من .. از بی حجابهای جامعه ام و شکستن حرمت خون شهدا و جانبازان بدم میاید ...
خدایا!! .. دلم می خواهد بی حجابی را که می بینم بیاورمش پیش این جانباز .. به او نشانش دهم .. بگویم پایش را برای دین تو داده .. اگر قبول نکرد آن بی حجاب، التماسش کنم .. قسمش دهم که رحم کند به این اسلام و این مردان راه خدا .. آخر اگر این بی حجاب دل دشمن را و شیطان را کند نه تنها پای این جانباز بلکه احساسات و امید او را هم از ریشه قطع کرده است ..
به خودم بر می گردم ..
کاش می گذاشت عصا را بیاورم ولی ...نمی گذارد ...اخر مرد است و غرور مردانه دارد .. هنوز نان آورخانواده است ،
دلم می خواهد زمین دهان باز کند بروم داخل زمین ...
خاک بر سر من با گناهی که مثل لجن مرا کثیف کرده ..
دوست دارم رها شوم از بدی ها .. آزاد و سبک بال ..
و کلام آخر :
خدایا ببین !! این جا پیش این جانباز اب شدم .. فردا که پرده افتاد در برابر خون امام حسن عسکری ع ، خون امام حسن مجتبی ع ، خون علی اصغر ع و ... چه کنم ..
موضوعات مرتبط: جملات زیبا و جملات عارفانه ، مطالب اخلاقی ، جملات فلسفی و عارفانه
برچسبها: جانباز