اسم دختر مذهبی نام پسر قرآنی دانلود

مطالب علمی قرآنی، اسامی، نامهای پسر و دختر مذهبی، خبرهای جذاب + عکس های دیدنی مذهبی

پایی که جاماند   ....

علیرضا
اسم دختر مذهبی نام پسر قرآنی دانلود مطالب علمی قرآنی، اسامی، نامهای پسر و دختر مذهبی، خبرهای جذاب + عکس های دیدنی مذهبی

پایی که جاماند   ....

تقديم به وليد فرحان گروهبان بعثي وحشي اهل بصره.../ به مناسبت بازگشت آزادگان

ك و ب: تقديم به وليد فرحان گروهبان بعثي اهل بصره... نمي‌دانم، شايد در جنگ اول خليج فارس توسط بوش پدر كشته شده باشد. شايد هم در جنگ دوم خليج فارس، توسط بوش پسر كشته شده باشد، شايد هم زنده باشد. مردي كه اعمال حاكمانش باعث نفرين ابدي سرزمينش شد.

مردي كه سال‌ها مرا در همسايگي حرم مطهر جدم شكنجه كرد. مردي كه هر وقت اذيتم مي‌كرد نگهبان شيعه عراقي علي جارالله اهل نينوا در گوشه‌اي مي‌نگريست و مي‌گريست. شايد اكنون شرمنده باشد. با عشق فراوان اين كتاب را به او تقديم مي‌كنم. به خاطر آن همه زيبايي‌هايي كه با اعمالش آفريد و آنچه بر من گذشت جز زيبايي نبود ـ و ما رايت الا جميلا ـ ».

اين مقدمه، سطرهاي ابتدايي كتاب «پايي كه جا ماند» است، اثري در ژانر ادبيات اسارت يا ادبيات بازداشتگاهي كه دربرگيرنده مجموعه‌ خاطرات سيد ناصر حسيني پور از روزهاي اسارت در عراق است؛ روزهايي كه از 4 تير 1367 آغاز مي‌شود و 808 روز ادامه پيدا مي‌كند.

سيد ناصر حسيني‌پور اهل روستاي ده‌بزرگ از استان كهگيلويه و بويراحمد است و البته اصالتي بحريني هم دارد. آن‌گونه كه خودش تعريف مي‌كند از سادات بحريني است و جد پدري‌ او آيت‌الله سيدعبدالله برادي بحريني توسط حاكم بحرين به ايران تبعيد مي‌شود.

اما داستان اسارت از 4 تير 1367 كليد مي‌خورد؛ زماني كه حسيني‌پور راهنماي يك گردان رزمي مي‌شود و به دشمن در جزيره مجنون تك مي‌زند.

در آن روز 119 نفر از رزمندگان تيپ 48 فتح كه 88 نفرشان از بچه‌هاي استان كهگيلويه و بويراحمد بودند، در جاده خندق در محاصره قرار مي‌گيرند و شهيد مي‌شوند و راوي كتاب تنها فردي است كه با وجودجراحت شديد زنده مي‌ماند.راوي زنده مي‌ماند تا براي ما از 808 روز اسارت بنويسد؛ روايتي از پايي كه جا ماند: « پاي راستم از پايين زانو تير خورد. استخوان‌هايش خُرد شد و فقط به يك تكه گوشت و چند رگ وصل بود. 20 روز بعد، عراقي‌ها پاي راستم را در بيمارستان الرشيد بغداد قطع كردند. البته زماني كه كرم زده و بدجور بو گرفته بود. افتخار مي‌كنم پايم در بغداد ماند تا يك وجب از خاك اين كشور در دست دشمن نماند.»

اينها بخشي ديگر از روايت ناصر حسيني‌پور است كه وجه تسميه نامگذاري كتاب را هم بيان مي‌كند اگرچه وقتي امروز پاي صحبت‌هاي اين آزاده مي‌نشينيم چيز ديگري مي‌گويد: «الان درباره اين‌كه پايم جا مانده، نظر ديگري دارم. من معتقدم خودم از پايم جا مانده‌ام.»

«پايي كه جا ماند» در ظاهر يادداشت‌هاي روزانه از زندگي بازداشتگاهي يك اسير مجروح 16 ساله ايراني است اما اين كتاب قطور سطرهاي پنهاني و ناگفته‌هاي فراواني هم از مقاومت 119 شهيد در يك محاصره و جنگ تمام‌عيار گرفته تا روايت گوشه‌اي از سرگذشت اسراي مجروح ايراني در زندان‌هاي مخفي عراق و در بيمارستان الرشيد بغداد دارد.

اما شيوه نگارش اين خاطرات و يادداشت‌ها هم در نوع خودش تامل برانگيز است. حسيني‌پور در اين رابطه مي‌گويد: «در اسارت حوادث و اتفاقات خاص و مهم را روي كاغذهاي سيمان، زرورق سيگار و كاغذ اطراف روزنامه‌هاي القادسيه، الثوره و الجمهوريه مي‌نوشتم.»

او ادامه مي‌دهد: «اين يادداشت‌ها را در لوله عصايم جاسازي مي‌كردم. در ماه آخر اسارتم كه اسرا آزاد مي‌شدند، در بيمارستان 17 تموز حبانيه به دور از چشم عراقي‌ها آنها را در يك دفترچه كوچك جيبي پاك‌نويس كردم. دفترچه را لاي بانداژ پاي قطع شد‌ه‌ام مخفي كردم و به ايران آوردم و در ايران شروع كردم به بازنويسي آنها...

آخر شب می‌نوشتم و موقع خواب؛ اسیری که بغل دستم می‌خوابید راز نگه‌دارم بود. با یک نصفه مداد که با چه سختی و مشکلی و چه دادوستدی خودکار و یا مداد را گیر می‌آوردیم، روی زرورق سیگار و کاغذ سیمان و یا حاشیه روزنامه‌های عراق می‌نوشتم و در عصایم جاسازی می‌کردم.

نگارش «پايي كه جا ماند» 10 سال طول كشيده است و البته آن طور كه در مقدمه آمده حدود يك سال هم در دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري اين كتاب بازبيني و بررسي ‌شده است؛ جايي كه مرتضي سرهنگي يكي از پيشكسوتان ادبيات دفاع مقدس با نظري نقادانه احتمالا اشكالات و كم و كاستي‌هاي اين كتاب را بر طرف كرده است.

ادبيات بازداشتگاهي

يادم هست كه مرتضي سرهنگي در آخرين شماره مجله «كمان» مطلبي مفصل در حوزه ادبيات اسارت نوشته بود: «آثار ادبي اسيران جنگي ايران كه در اردوگاه‌هاي عراق نوشته شدند، سن و سال زيادي ندارند و عناوين منتشر شده از اين خاطرات تلخ و شيرين هنوز نتوانسته است توجه كامل جامعه ادبي ما را به خود جلب كند، اما دلايل آن هرچه باشد، نمي‌تواند وجود اين ادبيات را انكار كند زيرا اين آثار زنده‌اند و از خود دفاع مي‌كنند. ادبيات جنگ يكي از دارايي‌هاي اصلي ملت ماست. در اين ميان ادبيات بازداشتگاهي سهم عمده‌اي دارد از آن رو كه اين ادبيات هم دربردارنده گوشه‌هايي از جنگ است و هم چگونگي اسارت و زندگي روزهاي اردوگاهي را در دل خود دارد.»

اگرچه حالا با گذشت چند سال وقتي پاي صحبت‌هاي سرهنگي مي‌نشينيم در ادامه همين ديدگاه مي‌گويد: «سربازي كه خاطراتش از جنگ را مي‌نويسد، جنگ را كامل مي‌كند. هر اسير جنگي فقط خاطرات خود را يادداشت نمي‌كند، بلكه اكثرا وضعيت كلي اسارت و بازداشتي‌هاي ديگر را نيز توصيف مي‌كنند.»

او تاكيد مي‌كند: «تمام جنگ‌ها در يك زماني به پايان مي‌رسد؛ اما شكل ظاهري آنها به پايان مي‌رسد و بعد از جنگ، تحقيق‌ها و مطالعات تازه آغاز مي‌شود.»

ادبيات بازداشتگاهي در نگاه مرتضي سرهنگي در غربت شكل مي‌گيرد و اين نوع ادبيات، يك ادبيات تجربي است؛ يعني بايد فرد، اسارت را تجربه كرده باشد تا بتواند در مورد آن بنويسد وگرنه وقايع تاريخي را نمي‌توان با تخيلات نوشت.

ساعت 25‌/‌1 دقيقه شب به وقت بغداد

«روزهاي سختي را مي‌گذرانديم... بعثي‌ها براي زدن اسرا از كابل فشار قوي لخت‌شده و انواع باتوم و تسمه ماشين‌آلات سنگين استفاده مي‌كردند... گرسنه و بي‌حال بودم. همه جاي بدنم كوفته شده و ورم كرده بود. يك لحظه ديدم كسي كنارم آمد. به پهلو دراز كشيده بودم و فقط پاهايش را مي‌ديدم. دستش را گذاشت روي شانه‌ام و گفت... از اين به بعد ديگر كسي نمي‌تواند تو را شكنجه كند... نتوانستم قيافه‌اش را ببينم.

ناگهان از خواب پريدم و فهميدم خواب ديده‌ام... از آن روز تا روز آزادي ديگر هيچ‌كس مرا شكنجه نكرد و من هميشه دلم مي‌خواست بدانم كسي را كه در خواب ديده‌ام كيست و بالاخره جواب سوالم را يافتم. چند سال بعد از آزادي در ايران،‌ هنگام تماشاي فيلم امام علي(ع) اتفاق عجيبي افتاد. صحنه‌هايي كه پاهاي امام را در فيلم نشان مي‌داد مرا به ياد پاهاي آن مرد انداخت.»

سطرهاي بالا هم بخش‌هايي از كتاب «ساعت 25‌/‌1 دقيقه شب به وقت بغداد» است كه اين روزها و همزمان با سالروز ورود آزادگان به ميهن منتشر و رونمايي شد.

اين كتاب به همت يك زوج جوان يعني اسماعيل امامي و مريم احدپور تدوين شده است و خاطرات يكي از اسراي آزاده ايراني به نام عادل خاني را كه حدود 4 سال و 3 ماه در اردوگاه‌هاي عراق به سر برده در بر مي‌گيرد.

 

كتاب در 4 فصل تدوين شده كه خاطرات دوران كودكي آقاي خاني، خاطرات دوران حضور او در جبهه، خاطرات دوران اسارت و فصل آخر هم خاطرات او تا به امروز را شامل مي‌شود.البته نويسنده سعي كرده است كه شكل روايت را كاملا داستاني در نظر بگيرد و رخدادهاي كتاب همه روال داستاني دارند ولي بر پايه خاطرات خاني هستند.

مهم‌ترين ويژگي اين كتاب در پرداخت جزء نگر و حسن صداقتي است كه شما را مجذوب خودش مي‌كند. راوي شخصيتي است كاملا قابل باور. نه قهرماني دست نيافتني است و نه متعلق به گروه و طبقه‌اي خاص از جامعه. خاني يك نفر از همين مردم كوچه و بازار است كه براي ما از دوران نوجواني و جواني‌اش مي‌گويد؛ دوراني كه نه از ماشين‌هاي آخرين مدل خبري بوده است و نه از مركزهاي خريد آنچناني... عادل خاني خودش است، يكي از جنس همين مردم كوچه و بازار!

 * سخت‏ترین لحظه اسارت برای شما چه بود؟

ـــ به نظرم سخت‌ترین لحظه برای هر اسیر ایرانی به دو مطلب برمی‌گردد. برای من که این ‌طور است. هر دو لحظه‌ سخت به امام راحل مربوط می‌شود. مورد نخست اینکه سخت‏ترین لحظه برای من وقتی بود که به من می‌گفتند به امام خمینی فحش بده! روز اول اسارتم افسر عراقی برای اینکه به امام توهین کنم، برایم مهلت تعیین کرد. وقتی به امام توهین نکردم، دو گلوله به هر دو پایم شلیک کرد. این در حالی بود که پای راستم قطع و استخوان‌هایش متلاشی شده بود و پای چپم هم بدجوری زخمی بود. این لحظه همان طوری که در کتاب آورده‌ام، برای من به یک کابوس تبدیل شده است. مورد دوم هم به رحلت بنیان‌گذار انقلاب اسلامی برمی‌گردد که بدترین و سخت‌ترین لحظه برای هر اسیر ایرانی بود.

شنیده‌ایم که از خانواده شما، پدرتان و پنج فرزندش جبهه بودند؟

ـــ
 بله! پدرم به همراه پنج فرزندش جبهه بودند؛ در پنج خط مختلف. یکی از دوستان تعبیر «1+5» را به خانواده‌مان داده بود! آن روز که خدمت مقام معظم رهبری بودم آقا فرمودند: کدام یک از برادرانت آن جمله معروف را گفته بود که یک خط عملیاتی را تحویل خانواده‌ ما بدهید؟
گفتم: برادرم سید هدایت‌الله در یکی از وصیت‌نامه‌هایشان نوشته بودند: برادرانم به اتفاق پدرم در جنگ با بعثی‌ها می‌توانند یک گروه ویژه ضربت تشکیل بدهند، با همه‌ تخصص‌های لازم. با دشمن بجنگند، یک خط و یا محور عملیاتی تحویل بگیرند، آن را در برابر پاتک‌ها و تهاجم دشمن نگه دارند، خط شکن هم باشند. آقا داشتند با دقت گوش می‌دادند که ادامه دادم: خب برادرم سید هدایت‌الله راست می‌گفتند. برادرم سید قدرت فرمانده گردان مالک اشتر بود. سید نصرت‌الله فرمانده محور اطلاعاتی لشکر 19 فجر بودند. خود سید هدایت‌الله جانشین اطلاعات و عملیات تیپ 48 فتح بودند. سید شجاع در گردان امام جعفر صادق‌(ع) تک تیرانداز بودند. من تخریب‌چی بودم و پدرم در تیپ 15 امام حسن (ع) در واحد تعاونی کار می‌کردند. پس می‌توانستیم یک خط عملیاتی را در جبهه تحویل بگیریم. آقا و همه آن جمع با هم زدند زیر خنده.


برچسب‌ها: پایی که جاماند , متن کتاب , دانلود , یا مهدی

تاريخ : شنبه چهارم خرداد ۱۳۹۲ | 14:51 | نویسنده : علیرضا |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.