قابل توجه دوستانی که مثل من قهر کرده اند، یا مرتب قهر می کنند، یا قهر کردن برایشان عادی شده با دوست عزیزشان، برایشان هم شاید خیلی مهم نباشد که آن دوست مهربان نارحت می شود یا نمی شود،... یکی از بچه ها که دیگر خسته شده بود از این اوضاع، گفت به ما می خواهد ساعت ۱۲ شب دل را به دریا بزند و پیش دستی کرده باشد برای رفتن به سمت او، ... آخر هم رفت ، در این ملاقات کوتاه ولی شیرین لحظه لحظه آن را به تصویر کشیده مثل یک نقاش، البته خیلی از حرفها هم که گفتنی نیست و باید اهل دل باشی تا بفهمی، و بین خودش بوده و خدای خودش ... راستی می گوید این دوست عزیز گفته بود اگر ساعت ۲ نیمه شب هم می آمدی مهم نبود ... خدا را می گویم
** اولين شب عاشقي...
در انتظار ساعت عشق بودم.ساعت قرار ملاقات.
من ابتدا به يكي از دوستانت قول داده بودم كه در اسرع وقت به ملاقات معشوقم برسم. تمام شب را نگران و مضطرب به سر بردم.
نكند ديگر مرا قبول ننمايد؟ نكند مورد پسندش واقع نگردم؟ و هزار و يك از اين نكندها... هزار و يك از اين بايدها و نبايدها، از اين نگراني ها و استرس ها ...
با چشماني مضطرب و پريشان به ساعت مي نگريستم و ثانيه به ثانيه بر اين پريشاني ام افزوده مي شد. هنوز به ياد داشتم كه چه مي گفت: به ديدار كسي مي بايست مي رفتم كه او مدت ها اينگونه درانتظارم بوده.به ديدار كسي مي بايست مي رفتم كه شايد ناخواسته رابطه ي عشق و عاشقي مان به هم ريخته بدون اينكه از چرايي و چگونگي اين به هم ريختگي بدانم. در تمام مدتي كه در انتظار اين ملاقات بودم ثانيه به ثانيه ي خاطرات و گذشته ي خود را به ياد مي آوردم. از خوشي ها و ناخوشي هايي كه با هم داشتيم، از غم ها و شادي هايمان، از گريه ها و خنده هايمان و... و... و... .
نمي دانيد آن شب به من چه گذشت؟چگونه گذشت؟
كم كم به ساعت ملاقات نزديك شدم. نمي دانستم بگريم يا بخندم. بالاخره آمد .... مرتب و منظم، معطر و شيك در روبرويش ايستاده ام. به ياد دارم كه درگوشم چه خواندند: در برابر كسي مي ايستم كه با شكوه است، پرهيبت و با عظمت و شايد هم كمي ترسناك.... اما فوق العاده مهربان. خدایا!! در ابتداي ملاقات اشك از چشمانم ناخواسته سرازير گشت اما كم كم بعد از اينكه مدتي با هم شروع به حرف زدن نموديم آرامشي عجيب به من بخشيدي. همانند دريايي خشمناك و عاصي كه بعد از يك طوفان سهمگين آرام مي گيرد، آرامم كردي. انگار كه هيچ اتفاقي نيفتاده، قبولم كردي.در تمام اين دو ساعتي كه با هم بوديم تمام فكرم تو بودي. آیا تو نيز به من خواهي گفت: كه آيا من همان بودم كه تو مي خواستي؟ آيا قبولم كردي بعد از اين همه خطايي كه از من ديدي؟ من ابتدا به يكي از دوستانت اين ملاقات را قول دادم و طبق خواسته ي او به ديدارت آمدم اما درتمام مدتي كه فقط من بودم و تو ديگر كسي را به ياد نداشتم الا مهرباني و عظمت تو.
معبودا...
آري من آن شب آمدم ناخواسته ،اما تو بگو زين پس قبولم خواهي نمود اينگونه... ؟
معبودا...
تو خود از ثانيه ثانيه ي زندگي ام با خبري پس تو را به جلال و بزرگي ات قسم، قبولم نما و دستانم را بگير، نگذار دوباره در چاه جهالت و ناداني هايم افتم.
پروردگارا، قبولم نما... آمين! ***
بخدا حیفه نیست که من و تو هم یک شب .. فقط یک شب ..در ساعت خواب همه ، برویم .. در بزنیم .. و صفا کنیم با خدای مهربان...
اگر این گونه باشد که این دوستمان گفته که صد حیف، از این همه روزها و شبها که از او دور بودیم و با او قهر کرده بودیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موضوعات مرتبط: جملات زیبا و جملات عارفانه ، مطالب اخلاقی ، جملات فلسفی و عارفانه
برچسبها: ساعت ملاقات